آرتین آرتین ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

آرتین کوچولو

روزهایی از 11ماهگی

پسرقشنگم سلام کوچولوی شیرینم عززیزم چندروزه که دومین دندون که مث مروارید سفیده نیش زده اول دندون پایی سمت چپ درود حالا کناریش سمت راستی هم نیش زده خوشگل نازک چندروزه که میبرمت پایین تو محوطه و سوار رورکت میشی و دنبال بچه ها میدویی و انقد ذوق زده میشی که خدا میدونه تازگیا هم یاد گرفتی برای 3ثانیه تعادل خودتو نگه داری و وایسی عزیز دلم جمعه منو شما و بابافرهاد و مامانجون و دایی علی رفتیم پلاژ لیپار خیلی خیلی خوش گذشت و کلی گفتیم و خندیدیم عکساشو تو ادامه میزارم عزیزم تازگیا بازیا جدید یاد گرفتی مثلا پشت دیوار قایم شی و سرتو یواشکی بیاری بیرون بگی دَ منظورت دالیه یا بازی بگیروبده از دست من یه چیزی میگیری و باز میدی بهم دوباره از...
25 آذر 1392

11ماهگی جوجه پرطلا مبارک

پسرکوچولوی موطلایی من سلام یه دنیا شرمنده بابت اینکه دیر به دیر میام پای وبلاگتو و اپ میکنم باور کن انقد خسته ام شبها که تا تورو میخوابونم خودم هم غش میکنم امروز از صبح هی بخودم گفتم باید بیدار بمونی و وب گل پسری رو اپ کنی اول ازهمه عشق من .امید من.بهونه مامان برای خندیدن 11ماهگیت مبارک خدایا چقد زود میگذره داری کم کم میشی یه ساله باورم نمیشه ................ پسرگلم چندتا خبر خووووووووب هم دارم اول از همه اینکه تو تاریخ27.ابان.92 حس کردم دندونت نیش زده اما اط صبحش هرچی دست به لثه ات میکشیدم خبری نبود تا ساعت 10شب که دستم خورد به یه چیز تیز کوچولو و این اولییییییییییین دندون عشقم بود مبارکت باشه مامی جونم .تو 10ماه و 20روزگی اولین مرو...
10 آذر 1392

شیرین تر از عسل

فسقلی فضول باشی چی بگم از خودتو کارات که منو دیوونه خودت کردی اینهمه بامزه بازی رو ازکجا یاد گرفتی فدات شم تازگیا حس شوخ ظبعیتم گل کرده همش یه کاری میکنی که منو بخندونی و نمیدونی که من از ته دل واقعا میخندم اما مامانی یه کاری هم دوروز پیش باهام کردی که من تامرز سکته پیش رفتم صبح از خواب بیدار شدم دیدم  کنارم نیستی زود از اتاق اومدم بیرون دیدم تو اشپزخونه نشستی و داری با یه چیزی ور میری تااومدم طرفت دیدم یه کاغذ کوچولویه از اینا که پشتش چسب داره تا اومدم ازت بگیرم سریع کردی تو دهنت و دهنتو کیپ بستی دستمو بزور کردم تو دهنت ولی نبود زود شماره باباییرو گرفتم و با گریه گفتم ارتین یه تیکه کاغذ خورده توروخدا چکارکنم گفت الان میامقطع...
18 آبان 1392

ده ماهگی شیرین تر از جانم

پسرزمستونی کوچولوی شیرینم سلام!اول از همه عشق من 10ماهگیت مبارک ببخش مامانی بعد چندروز اومدم اخه شما اصلا اجازه نمیدی جز به شما به چیز دیگه ای توجه کنم شبها هم انقد خسته ام که درحالیکه شمارو شیرمیدم که بخوابی خودمم کنارت غش میکنم بهرحال دلبرک کوچولوی من دورقمی!شدنت مبارک ایشالله سنت دورقمی و سه رقمی بشه الهی امین نمیدونی چقد شاد و خوشبختم چقد از باتو بودن لذت میبرم من از هرثانیه و هرلحظه دارم نهایت استفاده رو میکنم و میدونم بازهم بعدا دلم برای این روزا تنگ میشه عشق من خدارو شاکرم که نهایت لطفشو درحق من کرد و یه فرشته اسمونی رو زمینی کرد فقط و فقط برای من فرستاد(خب البته با بابافرهاد) مامانی میخوام بدونی تو شیرین ترین و بهترین اتفاق...
11 آبان 1392

مسافرت به زاهدان

نی نی جونم هنوز یه هفته نبود که اومده بودیم که بابا فرهاد گفت دلش هوای مسافرت کرده منم که به مارکوپلو مشهورم خلاصه تو نصفه روز بند و بساط و جمع کردیم و بطرف زاهدان همراه دایی علی راه افتادیم و اومدیم خونه عمه ژاله.خب روزای خوبی رو پشت سرگذاشتیم ٢٠.٧.٩٢ امروز تولد مامانت بود شدم ٢٤ساله از صبح هرچقد نشستم تا باباجونت بهم تبریک بگه نگفت اخرم من و تورو تو خونه گذاشت و رفت بیرون تا اخر شب هم نیومد دلم داشت از غصه میترکید خانواده خودم همه بهم زنگ زدن دوستامم همه اس دادن ولی بابای بی معرفتت هیچی شب اومد خونه و بازم یادش نبود تازه میخواست بره خونه عمو حمیدت شب نشینی که یهو بغضم ترکید و به عمه ژاله گفتم تولدم یادش رفته.یهو یادش اومد و ...
24 مهر 1392