11ماهگی جوجه پرطلا مبارک
پسرکوچولوی موطلایی من سلام
یه دنیا شرمنده بابت اینکه دیر به دیر میام پای وبلاگتو و اپ میکنم باور کن انقد خسته ام شبها که تا تورو میخوابونم خودم هم غش میکنم امروز از صبح هی بخودم گفتم باید بیدار بمونی و وب گل پسری رو اپ کنی
اول ازهمه عشق من .امید من.بهونه مامان برای خندیدن 11ماهگیت مبارک خدایا چقد زود میگذره داری کم کم میشی یه ساله باورم نمیشه ................
پسرگلم چندتا خبر خووووووووب هم دارم اول از همه اینکه تو تاریخ27.ابان.92 حس کردم دندونت نیش زده اما اط صبحش هرچی دست به لثه ات میکشیدم خبری نبود تا ساعت 10شب که دستم خورد به یه چیز تیز کوچولو و این اولییییییییییین دندون عشقم بود
مبارکت باشه مامی جونم .تو 10ماه و 20روزگی اولین مرواریدت جوونه زد
هنوز هم خیلی کوچولویه و نمیشه ازش عکس گرفت اما همینکه یکم دیده شه ازش عکس میگیرم و بیادگار برات میزارم
دلم میخواست همش برات یه جشن دندونی بگیرم که از اونجایی که همش یبه ماه تا تولدت مونده دیگه قرار شد فقط تولدت رو بگیریم عشق من
انقد پسرخوبی هستی اصلا برای دندونت منو اذیت نکردی نه تب نه اسهال خدارو صدهزار مرتبه شکر.
........................................................
تو تاریخ 29.ابان هم برای اولین بار گفتی ماما.نمیدونی که من عاشق صداتم
تا حالا یه چیزایی میگفتی اما ماما دفعه اول بود فدات شم
بابه:بابا
د ددددد:دس دسی
مامه:مامان
دردرددد:ددر
ده:بده
ابه:اب
تازگیا یه چیزی هم مثه دایی میگی
اما برات بگم انقد به دایی علی وابسته شدی که وقتی میاد خونمون تو فقط دنبال اون راه میری و موقعی که هم میخواد بره یه گریه هایی میکنی که دل سنگ اب میشه
پشت سر بابا فرهاد و دایی علی همیشه گریه میکنی بعد هم میری تند تند به در میزنی الهی فدات شم فک میکنی اونا از پشت در میان درو باز میکنن
دیگه برات جونم بگه انقد شیطون شدی که خدا میدونه عاشق یخچالی
تا دریخچال باز میشه تو از هرجای خونه باشی تند تند خودتو بهش میرسونی
3.اذر
از اونجا که پوشک پمپرز نایاب شده بود و تو فقط به اون عادت داشتی مجبور شدم موقت بارت هاگیز بخرم اما اصلا ازش راضی نیستم به خوبی پمپرز نیست و هروقت پی پی میکنی پی پیتو میاره جلو و شومبولت میسوزه
رفته بودم خونه خاله نسیم که فهمیدم پی پی کردی و زود اومدم خونه بشورمت که دیدم شومبولت حسابی سوخته
مامانم میگه چون تو خیلی سفیدی حساس ترهم هستی برای همین یکم لخت گذاشتمت تا بازی کنی
مامان گفت میزاریش تو اتاقش خظرناک نباشه گفتم نه چیزی نداره با وسایلاش بازی میکنه و اومدم از اتاقت بیرون
اما مامان طاقت نیاورد و اومد تو اتاقت تا کنارت وایسه که یهو منو صدا کرد و گفت بیا پسرتو ببین وقتی اومدم دهنم باز مونده بود توروجون من بهم بگو چجوری رفتی بالاش؟
به هرکی نشون دادم میگفت مگه میشه خودش بره اون بالا؟؟؟؟؟
عزیز دلم عاشق اینم که وقتی مامان نماز میخونه نگات کنم انقد تعجب میکنی که خدا میدونه میشینی یه کنارو اروم و بادقت به مامان نگاه میکنی
دیگه اینکه برا غذا خوردنت هزار و یک کلک سوار میکنم تا یه قاشق بخوری نه اینکه بد غذا باشی اتفاقا خیلی هم خوش غذایی اما خیلی بازیگوشی و همش میخوای با یه چیزی بازی کنی
اینم عکسای 10ماهگی پسری من