شیرین تر از عسل
فسقلی فضول باشی چی بگم از خودتو کارات که منو دیوونه خودت کردی
اینهمه بامزه بازی رو ازکجا یاد گرفتی فدات شم تازگیا حس شوخ ظبعیتم گل کرده همش یه کاری میکنی که منو بخندونی و نمیدونی که من از ته دل واقعا میخندم
اما مامانی یه کاری هم دوروز پیش باهام کردی که من تامرز سکته پیش رفتم
صبح از خواب بیدار شدم دیدم کنارم نیستی زود از اتاق اومدم بیرون دیدم تو اشپزخونه نشستی و داری با یه چیزی ور میری تااومدم طرفت دیدم یه کاغذ کوچولویه از اینا که پشتش چسب داره تا اومدم ازت بگیرم سریع کردی تو دهنت و دهنتو کیپ بستی دستمو بزور کردم تو دهنت ولی نبود زود شماره باباییرو گرفتم و با گریه گفتم ارتین یه تیکه کاغذ خورده توروخدا چکارکنم گفت الان میامقطع کردم و برگشتم طرفت دوباره دستمو کردم تو حلقت و دستم به یه چیزی خورد و رفت عقب و ت شروع کردبه عق زدن گفتم وای خدایا خودم بچمو خفه کردم من کشتمش شروع کردم تو سرو صورت خودم زدن و گریه کردن و شماره دایی علی که همسایمونه گرفتم دایی گفت الان میام مانتو پوشیدمو رفتیم بیمارستان هی دایی میگفت حالش خوبه ها بنظرعلایم خفگی نداره داره میخنده گفتم نه بابا خودم فشاردادم رفته عقب حتما به دیواره گلوش چسبیده زود رفتیم اورژانسو اونجا گفت حالتش طبیعیه من باز حرف خودمو زدم دکتر سریع براش عکسبرداری نوشتو ما رفتیم رادیولوژی اونجا دودل شدم گفتم نکنه قورت داده؟حالا اثرات این عکسبرداری بیفته رو بچم و پشیمون شدم ...به دایی علی گفتم گفت نظرخودته دکترش هم گفت ببر خونه پوره سیب زمینی بده بخوره اگه علایم خفگی دیدی سریع بیا
با ترسو لرز برگشتم خونه تو خونه بهت پوره دادم خوردی بعدشم کلی شیرخوردی رفتی پی بازی اومدم تو اشپزخونه یه چیزی چسبید به کف پام دیدم همون کاغذست!!!!!!!!!!!!!!
بچه طفلک اصلا قورتش نداده بوده همون موقع دراورده بودیش اما من انقد هول بودم نفهمیدم
خدارحم کرد تو رادیولوژی پشیمون شدم
ای خدا تو همین نی نی هارو سلامت و سالم کمک کن بزرگ شن ما مادرا دیگه هیچی نمیخوایم
ارتین جان من اگه قبلا ها هم همیشه خونه مرتب نبود بخاطرتو الان مدتهاست خونه عین دسته گله که مبادا چیزیو برداری و بخوری اما اون کاغذه ازکجا اومده بود رفتی سر دستمال مرطوبت پوش اولیشو باز کردی و بعدهم اینو از روش کندی و مامان جونو سکته دادی
کلی دایی علی و بابا بزرگ بهم حرف زدن سرتوی فسقلی
هی دایی علی گفت اخه تو چه مامانی هستی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟من خیلی خیلی غصه خوردم
فقط از خدا میخوام تو سالم بزرگ شی من هیچی هیچی نمیخوام
امروز هم از خرید که برگشتیم بابا فرهاد پلاستیک خرید سوپرمارکتو گذاشت رو زمین تو اشپزخونه تا من برم لباسامو عوض کنم و برگردم دیدم با عشق سر پلاستیک نشستیو داری وسایلای توشو نگاه میکنی
اومدم از دستت گرفتمو گذاشتم بالا که دیدم هی داری یه چیزو تو دهنت مزه مزه میکنی
زود اومدم نگاه کنم باز دهنتو کیپ بستی یه دفعه باز کردی و دیدم بعله باز یه تیکه خوردی از بیسکوییت مادر دقیقا همین قسمت از اینجا باز شود تو دهنت بود کلی با بابایی هم دعوا کردم گفتم هیچی نباید رو زمین باشه این فسقلی خیلی خطرناک شدههههههههه(الهی مامان فدات شه)
خب اینم بگم که تازگیا یه بازی جدید با من و بابایی میکنی میری یه گوشه میشینی و زیر زیرکی منو نگاه میکنی همین که متوجه ات میشم و میخندم شروع مینکنی تندتند فرار کردن من میام دنبالتو غش میکنی از خنده و همینطور ادامه میدی به فرا تا من از پا دربیام
عاشقتم عاشقتم عاشقتم مرد کوچکه من
خب بریم سرعکسا
خوابت میومد یه لحظه گفتم نخوابی تا مامان بره یه لیوان اب بخوره بیاد برگشتم دیدم عسلم این شکلی خوابیدی
من با غذا خوردنت داستان دارم اساسی اولا که انواع و اقسام اسباب بازیا باید رو صندلیت چیده شن بعد هم پاهاتومیاری بالا و حاضرنیستی مث یه نی نی خوب بشینی سرجات
وقتی محو تماشای تلویزیون میشی
صبح با بابا فرهاد رفتیم که از رستوران غذا بگیریم شما انقد برای بغل بابا جونیت گریه کردی که اخر مجبور شد بزنه کنارو یه پنج دقیقه ای شما رو بغل کنه
وقتی میری بغل دایی علی تا بهت غذا بده با لذت فراوان انواع کثافت کاریارو انجام میدی میگی نه بفرما عکس گرفتم تا ببینی
لب و لوچه خودت که هیچی نگاه کن رو میز چه اثر هنری کشیدی خخخخخخخ
بقیه عکسا باشه تو پست بعدی عشق من