بهمن 93 اسفند93 فروردین 94
سلام پسرکوچولوی نازم تقریبا ازتولدت ببعد نیومدم برات وبلاگتو اپدیت کنم باور کن اصلا وقت نمیشه بلاخره امروز با بابایی رفتی ددر و منم وقتو غنیمت شمردم زود بریم سر اصل مطلب
یه ماه بعد تولدت از پوشک گرفتمت و راحت شدیم هردومون توکه بشدت از پوشک بدت میومد و هرسری با چه مصاعبی پات میکردم خلاصه که در عرض یه ماه این پروژه هم تموم شد البته خودن خیلی اماده بودی و زود زود راه افتادی ناگفته نماند که گاهیم یادت میرفت و روفرش کلی خرابکاری ها کردی
10بهمن سالگرد عقد من و بابا جون بود که باوجود شما که خیلی بهونه گیری میکردی بلاخره یه کیک و یه ژله تونستم درست کنم اما چه کیکی همش خامه اش اب میشد و تو نمیذاشتی من درست بهش برسم بلاخره شبش بابا فرهادو غافلگیر کردیمو یه جشن 5نفره بهمراه دایی علی و مادرجون گرفتیم خیلی هم خوش گذشت
ازاینکه چقد دریارو دوست داری هرچی بگم کم گفتم
هرفرصتی پیش بیاد میبرمت تا حسابی اب بازی کنی و چقدم کیف میکنی مادرجونم خیلی تورو میبرد ددر و اب بازی
23اسفند تولد دایی علی بود و اونا فرداش مسافر بودن تا برن تهران برای مراسم خواستگاری دای دایی جون
دوست داشتم براش یه تولد خوب بگیریم و یه کیک خوشزه درست کنم اما موادی که لازم داشتمو هیچکس بدستم نرسوند منم توخونه دست تنها با شما فقط رسیدم کیک رو بپزم و از بدقئلی دایی علی خیلی ناراحت بودم که موادو بهم نرسونده و درنتیجه یه کیک براش درست کردم که بهش بگم هنوز کوچولویی و رو قولات حسابی نیست گرچه بماند چه قد خندیدیم و خیلی خوش گذشت دوستای دایی هم اومدن و هرکی کیک رو میدید غش میکرد ازخنده و نفری یه عکس یادگاری باهاش میکرفتن میگفت کیک تولد علی کوچولو
چندروز قبل عید عمه جون برات دوتا عروسک فرستاد که یکیشو خیلی دوسنت داری و تا جایی که بتونی توخونه کنارت راه میبریش
فعلا عروسک محبوبت این اقا خرسی شده
عزیز دلم شب سال تحویل شما نتونستی بیداربمونی و منو بابایی باهم جشن گرفتیم شمارو اولین حموم عیدت بردم و چقدم بازی کردی خدا میدونه
اما متاسفانه علاعم سرماخوردگی رو داشتی و بعد صبح اول عید حسابی مریض شدی و افتادی تا یه هفته حالت بد بود و من بخاطرتو هیچ جایی نرفتم ازخونه همش تب داشتی
اینم چندتا عکس از توی شیرینم