این روزای ما
٠شیرین تر از عسل من اینروزا خیلی خیلی خوردنی شدی حسابی منو بابا رو شناختی تا بابا فرهاد از سرکار میاد خونه و میاد پیشت تند تند دست و پا میزنی و یه خنده هایی بهش تحویل میدی که من میخوام بچلونمت و حسابی قورتت بدم
چندروز پیش اومدن دم در از طرف بهداشت شما خواب بودی همین که خواستن تو دهنت قطره فلج اطفال رو بچکونن سفت لباتو بستی بهم کلی التماست کردم و باهات حرف زدم ولی گوش نکردی اخر خانمه مجبور شد بزور لبای خوشگلت و باز کنه و بچکونه تو دهنت الهی فدات شم اینجا بعد از خوردن قطره ست که دوباره به بقیه خوابت داری ادامه میدی
این جمعه با دایی علی و نیما و یکی از دوستای دایی علی رفتیم دریا هوا افتابی و گرم بود ولی من برای شما کلی وسیله و پتو برداشته بودم چقد هم بدرد خورد چون خیلی باد میومد مامان جونم این اولین پیک نیک خانوادگیت بود از اول تا اخر هم خواب بودی
چون که خیلی شیطون و بلا شدی . همش کلاه رو از سرت در میاری مجبور شدم روسری سرت کنم تا باد تو گوشت نره
عشق من تو معنی زندگی منی تو همه چیز منی عاشقتم