مادر شدم
عشق اسمونی من آرتین
هیچ وقت نمیدونستم حس مادر بودن چیه اینکه میگفتن حاضری بخاطر خوشی بچه ات از خوشیه خودت بزنی این که میگفتن حاظری تمام درد های دنیا رو تحمل کنی ولی یه خار تو دست دلبندت نره نمیفهمیدم میگفتم شعاره
باور نمیکردم حس مادرانه رو میگفتم اغراق امیز کردن و مبالغه میکنن
ولی دلبند من از وقتی مادر شدم فهمیدم تو منی
من از تو جدا نیستم فهمیدم مادر و فرزند یکین
درد تو درد منه غصه تو غصه منه غم تو غم منه
خوشی تو خوشی منه
همیشه فک میکردم اگه یه ساعت بیخوابی بکشم میمیرم ولی حالا فهمیدم عشق تو قدرتی به من میده که ساعتها بدون اینکه چشم روی هم بذارم میتونم بالای سرت بیدار بمونم تا تو اسوده بخوابی
کودک من جان من عشق من فرشته بی بال من
فهمیدم مادر بودن یعنی چی
مادر یعنی عشق یعنی عاشق
عاشقتم عروسکم
بلاخره تونستم از چشمای طوسی قشنگت یه عکس بگیرم که یکم رنگ چشات معلوم شه توش