عشق من
پسر عزیزم هروز که صبح میشه و چشمام به صورت نازت میفته میگم خدایا این دیگه اخرین حد دوست داشتنه دیگه عشق بیشتر از این نمیشه ولی باز فردا میبینم که خیلی بیشتر از دیروز دوست دارم نمیدونم این قلب منه که داره هروز بزرگتر میشه ؟؟؟؟؟؟خدایا چجوری این همه عشق به این گل زندگیم توش جا شده پسرنازم تازه میفهمم مادر بودن یعنی چی؟ تازه دارم قدر مادر خودمو میدونم اینکه چقد سخته چقد مسولیت داری و اینکه چه عشق بزرگی به بچه ات داری
الان سه شبه که خیلی بیقرار شدی تا صبح نمیذاری مامان چشم رو هم بذاره تا میزارمت رو تخت شروع میکنی به گریه و من هم همراه تو بیدار میمونم تو بغلم میگیرمت سرتو میزارم رو قلبم و برات لالایی میخونم تو اروم میگیری و میخوابی اما تا من میام بخوابم زود میفهمی و بیدار میشی و دوباره داستان از اول شروع میشه و من تا صبح بیدار میمونم ساعت ٧خوابت عمیق میشه و میزاری مامان تا ٨بخوابه و بعد هر نیم ساعت برای شیر از خواب بیدار میشی یه ربع شیر میخوری و خوابت میبره اما من بیدار میمونم تا باد گلوت رو بگیرم گاهی تا یه ربع طول میکشه که بزنی اون وقت مامان میاد چشم رو هم بذاره که باز شما بیدار میشی
تموم زندگی من میخوام بدونی که تو به زندگیم معنی دادی عاشقتم همیشه
کوچولوی ریزه میزه حسابی باهات درگیرم تا پستونک بخوری ولی از شانس من تو نمیخوری تا میکنم تو دهنت تف میکنی بیرون بابا هم خوشحال میشه
این روزا باهات که حرف میزنم انگار میخوای جوابمو بدی همش لباتو تکون میدی و صداهای بامزه در میاری اون وقته که دوست دارم حسابی بچلونمت و گازت بگیرم
جیگر مامان فقط یه چیزی منو خیلی ناراحت میکنه اونم موقعیه که میخوام بهت قطره ا+د بدم قبلش که کلی اخم و تخم میکنی بعدش هم انقد گریه میکنی که میخوام بمیرم عزیزم انقد سخت نگیر باید این قطره ها رو بخوری تا زود بزرگ شی دیگه