آرتین آرتین ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

آرتین کوچولو

روزانه های ماه پنجم (2)

1392/4/7 12:37
نویسنده : مرمر
581 بازدید
اشتراک گذاری

٢٩.٣.١٣٩٢

امروز از دایی نیما خواستم وقتی میخواد بره شرکتش مارو هم ببره

خواستم یکم تو شرکت دایی نیما بشینمو یه سر به وبلاگت هم بزنم چون وایمکس خودمون رو بابا فرهاد برده سرکارش اما مگه شما گذاشتی؟یکسره جیغ و داد کردی که یالا منو ببر بیرون دور بده دیگه دیدم چاره ای نیست سوار کالسکه کردمتو بردم دورت بدم خیلی خوشت اومده بود پاهاتو با دستات گرفته بودی و حسابی ذوق میزدی بعد از یه گردش طولانی اومدیم خونه و پدرجون هم اومد خونه ما داشت باهات بازی میکرد و تو هم حسابی شنگول از گردش خونه رو گذاشته بودی رو سرت که یهو پدر جون به منو بابا فرهاد گفت آرتین خوابش برده!!!!!!!!!!!داشتم شاخ درمیاوردم تو وروجک منو جون بسرمیکنی تا بخوابی بعد کنار پدرجون اروم و راحت خوابیدی اینم از امروز

niniweblog.com

31.3.1392

خوشگل نازم امروز مادرجون از مشهداومد ما هم شمارو بردیم حموم و بعدش هم رفتیم خونه دایی جونا .وای نمیدونی چقد از دیدنش خوشحال شدم آرتین مامان سه تا زن تو زندگی مامان هستن که مامانی خیلی خیلی دوسشون داره نه اینکه بقیه رو دوست نداشته باشم ها اما این 3تا محبتای ناب به من کردن و امیدوارم که بتونم یروزی جبران خوبیهاشون رو بکنم اولیش مادرجونه (مامان من)که خدا میدونه چقد دوسش دارم

دومی خاله هنگامه است که من وقتی بچه بودم اصلا قدرشو نمیدونستم حالا فهمیدم چه خواهر ناز و مهربونی دارم خاله هنگامه خیلی تو رو دوست داره و من اگه چیزی لازم داشته باشم سریع از مشهد برام میگیره و میفرسته

و سومی هم عمه ژاله است پسرم عمه جون (خواهر بابا فرهاد)خیلی خیلی مهربونه یه زن فرشته .خیلی به من و بابا فرهاد خوبی کرده و موقعی که میخواستم زایمان کنم هم فقط اون بود که به داد من رسید چون من اصلا بچه داری بلد نبودم اما اون با مهربونی تموم ناشدنی بالا سرمنو تو موند و خودش تو رو حمو میکرد و پوشک میکرد و حتی میخوابوند خلاصه که خیلی این سه نفرو دوست دارم

خب از ماجرا دور شدیم

تا شما مادر جون رو دیدی با دقت نگاهش کردی بعد یه خنده زدی بازم نگاش میکردی انقد ساکت شده بودی که داییات تعجب کرده بودن تو چقد مظلوم شدی خلاصه مادرجون یه چمدون اورده بود ولی بیشتر چمدونش مالمن و شما بود

بلاخره بادومات رسید اخه چندروز دیگه 6ماهت میشه و میخوام برات حریره بادوم درست کنم اما چون اینجا بادوماش تازه و خوب نیست به خاله هنگامه گفتم برامون بخره بفرسته

بعد هم مادر جون یه ظرف بزرگ بهم ارد برنج داد اخه میترسیدم ارد برنج بیرون رو بخرم بدم به شما برای همین زحمت درست کردنش رو دادم گردن مادر جون

بعد هم مجله ها و لباسهایی بود که خاله هنگامه و مادر جون برام گرفته بودن دستشون درد نکنه

تا شب پیش مادرجون بودی و حسابی دلبری کردی بعد هم اومدیم خونه خودمون.

اینم عکسای وقتی که از حموم اودمت بیرون

 

niniweblog.com

1.4.92

اخه من نمیدونم تو چجوری کارای بابا فرهاد یاد داری حتی مدل خوابیدنتو هم مثه همه اخه چطوری؟؟؟؟؟؟؟

صبح زود از خواب بیدار شدم تا اب بخورم بعد دیم که تو بابا فرهاد اینجوری خوابیدین اخه ادم دوست نداره درسته قورتتون بده

؟

حتی حالت دستاتون رو هم مثه هم میزارین توروخدا بگو چجوری؟؟؟؟

بعد از اینکه از خواب بیدار شدی گذاشتمت تو کالسکه تا اشپزی کنم شروع کردی برام اواز خوندن

این شروع اواز خونی

 

 

این وسطای اواز خونی

 

 

این هم پایانش که خسته شدی و خوابت گرفت

 

 

قربون اون چشمای نانازت برم من چشم بادومی من

niniweblog.com

2.4.92

یعنی انقد هروز بامزه میشی که خدا میدونه ادم دوست داره هی گازت بگیره

رفته بودیم خونه مادرجون توروخوابوندمو رفتم پیش پدرجون تو اتاق نشستم و داشتیم حرف میزدیم که یهو مادرجون صدام کرد بیام اومدم تو سالن و دیدم تو وسط حال یه مشت پلاستیک هم تو بغلو تو دهنته

گفتم اااااااا کی بیدار شد؟مادرجون گفت اصلا صداشو نشنیدم برای خودش یواشکی بیدار شده و بی سرو صدا سینه خیز اومده وسط حال و دایی نیما الان نون خریده اومده پلاستیکشو برداشته کرده تو دهنش

اخه شیطون اخه بلا اخه فسقلی تو چرا اینقد بانمکی؟؟؟؟؟

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

پرهام ومامانش
7 تیر 92 23:44
فدایییییییی تو پسملیییییییییی که اینقدر سفیدی
پرهام ومامانش
7 تیر 92 23:47
ماشاللللللللللله بهت چقدر بزرگ شدی یمدت نبودییییییییییی دلمون برات تنگ شده بود


دل ماهم براتون تنگ شده بود خاله جوووونی
از این ببعد مرتب میایم
مامان ندا
10 تیر 92 16:30
ساعت اب گرم ان شالله حموم دومادی بریم خوشگل خاله قربونت برم من چه موهات نازه
شقایق مامان آرشا
14 تیر 92 9:46
قرنوم اون لباییی که آواز می خونی اینقدر ناز می شن
soulraz_sara
19 تیر 92 14:58
هزارتا بووووس
maryam
21 تیر 92 11:45
ماشاالله.پر نازی داری خیلی هم شبیه باباشه


مرسی گلم
اره همه میگن شکل باباش