آرتین آرتین ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

آرتین کوچولو

روزانه های ماه پنجم

1392/4/7 12:13
نویسنده : مرمر
473 بازدید
اشتراک گذاری

 

پسرگلم چون چندوقت اینترنت نداشتم مجبور شدم همه رو جمع کنم و تو یروز بیام برات بنویسم

 

گفتم که درگیره اسباب کشی بودم همزمان با ما دایی علی و نیما هم اسباب کشی کردن و هممون رفتیم تو یه مجتمع ولی بلوکمون باهم فرق میکنه

 

اول اونا خونشون رو چیدن چون وسایلاشون کمتربود و راحت به یه بعدازظهر همه رو بردند و چیدن.ولی وسایل ما چون زیاد بود دوروزو نیم اسباب کشیمون طول کشید برای همین شب چون اون خونه رو جمع کرده بودیمو نمیشد موند و از این ور هم این خونه رو نچیده بودم رفتیم خونه دایی جونا

 

توهم که عاشق این که تو جمع باشی و همش همرو سرگرم خودت کنی برای اولین بار پاهای کوچولوی نازتو پیدا کردی بادستات گرفتیشون و نمیدونی چه ذوقی کردم از این کارت

 

همیشه منتظرروزیم که بلاخره شروع به خوردن پاهات کنی خیلی این کار نی نی هارو دوست دارم ولی هنوز برا شما

 

زوده همین که پاتو کشف کردی عالیه

niniweblog.com

 

17.3.1392

امروز بلاخره خونه چیده شد اما هنوز خیلی کار داره این سخت ترین اسباب کشی عمرم بود شما وحشتناک بداخلاق شده بودی و اصلا حاضر نمیشدی بخوابی همش هم دلت میخواست تو بغل بگیرمت و راه ببرمت

منم که هزار تا کار داشتم ولی مامان جون تا تونستم تحمل کردم فهمیدم جای جدیده و تو حس بیقراری داری انقد تو این اسباب کشی خسته شدم که خدا میدونه اما ارزش داشت خونه جدیدمون بزرگ و نورگیره و مامانیت عاشقشه

امروز همرو برای نهار دعوت کردم دایی اینا با پدر جون

میخواستم خورشت قیمه درست کنم ولی مگه تو میزاشتی یه دقیقه بزارمت زمین همش گریه زاری راه مینداختی

برای همین مجبور شدم از دایی علی که خونه بود کمک بخوام اونم اومد و تو کارا کمکم کرد و اخر سر زدی بزاریمت تو اغوشی که انقد جیغ زدی که دایی علی یه چاره دیگه پیدا کرد تو هم خیلی خوشت اومده بود

 

 

 

نمیدونی چقد خندیدیم مث اوشین شده بود

 

اخرش که کلی گشتی گذاشتمت رو زمین و با چادر مشغول بازی شدی خداروشکر

 

 

niniweblog.com

19.3.1392

امروز شستتو پیدا کردی و هراز گاهی که از اون 4تا انگشت دیگت خسته میشدی شصتتو میکردی تو دهنتو با لذت میخوردیش یه ملچ ملوچی هم راه انداختی که خدا میدونه ولی هنوز بلد نیستی وقتی شستتو میخوری اون چهار تای دیگه رو جمع کنی برا همین یکم جلوی دیدتو میگیره شیرین عسلم

این روزا خیلی خوب و اقا شدی یکم توی کالسکه ات میشینی و بازی میکنی البته فک نکنی چندساعت ها خیلی توش بشینی یه ربعه بعد دوباره شروع میکنی به جیغ و داد که بیا برم دار

 

niniweblog.com

26.3.1392

پسرگلم خداتورو امروز دوباره به من بخشید انقد که امروز ترسیدم هیچ روزی نترسیده بودم

قضیه از این قرار بود که شما چندروزه ساعتت رو 6.45دقیقه صبح کوک شده و راس همین ساعت بیدار میشی و انقد خنده و سروصدا میکنی تا منو بابایی هم بیدار میشیم و بعدش دوباره ساعت 9میخوابی که اگه من کار نداشته باشم همراه ت یه یکساعتی میخوابم

البته فک نکنی امتحان نکرده باشم ها ساعت 10شب بخوابونمت همین موقع بیدار میشی ساعت 12هم بخوابونمت هم باز 6بیدار میشی

خلاصه که بابا فرهاد که صبح باید بره سرکار چندشب میره تو اتاق شما میخوابه تا کله صبح بیدار نشه

منو شما هم روی تخت میخوابیم یه ورت که من میخوابم و یه ور هم بالشت میزارم تا خدای نکرده غلت نزنی و بیفتی رو زمین

خلاصه خوابیده بودیم که صبح زود بیدار شدی همیشه کنارت یه اسباب بازی میزارمو یکم خودتو با اون مشغول میکنی بعد که گرسنت بشه کم کم صدات در میاد برای همین دیدم مشغول بازی هستی و خوابم برد تا اینکه با صدای بابا فرهاد که داد زد وای بگیرش از خواب پریدم دیدم شما لبه ی تختی و فقط یه حرکت کوچولو مونده بود تا با سر بخوری زمین .سر و سینه ات و از تخت اویزون کرده بودی

اصلا نفهمیدم چطور برت داشتم داشتم سکته میکردم دنبال بالشت گشتم دیدم سرجاشه داشتم شاخ در میاوردم تو اون ور تخت چکار میکردی تا اینکه اوردمت گذاشتمت رو زمین تا یه لیوان اب برای خودمو بابایی بریزم و داشتم میگفتیم چطوری رفته اون ور تخت که دیدم رو زمین داری تند تند میخزی!!!!!!!!!!!!!!بعله پسرگلم رو تخت خزیده بودی برای همین اون ور تخت پیدات شده بود

ولی تو که تا شب قبلش هم بلد نبودی صبح از خواب پاشدی و یه دفعه واسه من یاد گرفتی بخزی مامانی رو هم سکته ناقص دادی

ظهر توی اتق خودت باهم خوابیدیم که من از صدای ایفون بیدار شدم و رفتم دم در یکی از همسایه ها بود

یکدفعه دیدم صدای جیغ وحشتناکت اومد پریدم تو اتاقت دیدم بیدار شدی و خزیدی و رفتی زیر تختت و سرت گیر کرده بود الهی بمیرم خیلی دردت اومده بود چنان گریه ای میکردی که دلم داشت از تو سینه میترکید ردش هم رو سرت افتاده بود خدارو شکر زخم نشد ولی مامانی خیل فضول شدی دیگه نمیتونم حتی واسه یه دقیقه هم ازت چشم بردارم قوربونت برم که یه شبه انقد به جستو خیز افتادی

 

 

niniweblog.com

27.3.92

امروز رو زمین گذاشته بودمتو داشتم باهات بازی میکردم تو هم تند تند سینه خیز میرفتی اینورو اونور که دمر شدی تا حالا بلد نبودی خودتو برگردونی امروز دیدم یه دفعه برگشتی چنان هم ذوق کردی انگار بزرگترین کار دنیا رو انجام دادی منم کلی برات دست زدمو تشویقت کردم خلاصه انقد خوشت اومده که بیشتر از اینکه سینه خیز بری هی غلت میزنی از اینور به اونور فدای پسر شیطونم برم من

 

 

niniweblog.com

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

عاطفه
7 تیر 92 12:26
سلام.....ماشاالله چه پسمل نازی....قربونش برم من
پرهام ومامانش
7 تیر 92 23:46
پسسسسسسسس کلی خسته نباشی هم بابت اسباب کشی وهم بابت اپ کردن
الهه
8 تیر 92 0:35
الهیی فدای این فرشته کوچولو بشم من هر روز داره ناز تر میشه ماریا جون بیشتر مواظبش باش ترو خدا کارت در اومد دیگه باید هر جا میره دنبالش بری ببوسش از طرف من که دلم آب شد


خیالت راحت هروز از طرف همه میبوسمش
نسترن
25 تیر 92 7:39
عاشق انگشت خوردناشم،مخصوصا اون پسته که براش نوشتی وقتی شستتو میخوری اون چهار تای دیگه رو جمع کنی برا همین یکم جلوی دیدتو میگیره شیرین عسلم،خیلی مامان شیطونی هستی مثل نی نیت
مامان سيد عرشيا
5 مرداد 92 9:14
چه قدر اين عكس كه تو چادر پيچيده شده خنده داره. خيلي بامزه شده آرتين ناز و خوشگل .عزيزم انشاله هميشه بخندي . بوسسسسسس
مامانی آرتین
17 مرداد 92 9:36
الهی چقدر خوشگلو نازه.خدا حفظش کنه خوشحال میشم با هم دوست بشیم