اولین خنده های صدادارت
عزیز دل مامانی روز پنجشنبه برای نهار دایی نیما مارو دعوت کرد بریم رستوران اونجا دوستامون هم بودن من برای اولین بار شمارو بردم رستوران تو طول این مدت همیشه غذا میگرفتیمو میومدیم خونه ولی این بار باهم رفتیم و نشستیم خیلی ذوق زده شده بودی و با اینکه معمولا اون موقع وقت خوابته نخوابیدی و با تعجب دور و برتو نگاه کردی نی نی لای لایت رو هم اورده بودم که بزارمت توی اون ولی بابا فرهاد شمارو مگه زمین میزاشت؟همش تو بغلش بودی خیلی خیلی هم آقا بودی حتی جیک نزذی و گذاشتی مامانی با خیال راحت غذا بخوره عاشقتم عروسک
صبح جمعه حوصلمون تو خونه سررفته بود شماهم یکم بدخلق شده بود و هی ریز ریز نق میزدی
بابایی پیشنهاد داد بریم خونه دایی جونا سریع تصویب شد و رفتیم خونشون داییات هم که عاشقتن تورو زمین نمیزارن از دست نیما میری تو دست علی و من اونجا یکم کیف میکنم که راحتم
پسر گلم برای اولین بار اونجا یه خنده صدا دار کردی و بعد هم ریز ریز با صدا میخندیدی وای هممون میخواستیم بخوریمت دایی جونا برات شکلک در میاوردن و تو بلند بلند میخندیدی کیف کردم مامانی صدای بعد هم یه صداهای در میاوردی انگار میخواستی جوابشونو بدی خلاصه که کلی بازی کردی
بعد کم کم خسته شدی و مامانی رو پام گذاشتمت تا لالات بدم کم کم هم داشت خوابت میگرفت قربون اون لپای هلوییت بشم من بعدش هم لالا کردی عسلم
خب یه چیز دیگه هم بود تا یادم نرفته بگم تازگیا تا لباساتو در میارم از بسکه باهوشی هزار ماشالله فک میکنی یا میخوایم بریم ددر یا حموم برای همین کلی ذوق زده میشی و میخندی
اخه تو چطوری انقد شیرینی ؟چطوری انقد عسلی دوست دارم یه عالمه فشارت بدم
و اون لپای خوشگلتو گاز بگیرم
اینجا خوشحال شدی فهمیدی میخوایم بریم حموم
بعدش رفتیم حموم متاسفانه نشد تو حموم عکس بگیرم که چقد میخندی و کیف میکنی اخه ترسیدم سرما بخوری
بعد اومدیم بیرون هنوز خوشحالیت ادامه داشت
بعدش فهمیذی که ای وای باید لباس بپوشی همچین خوشت نیومد