آرتین آرتین ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

آرتین کوچولو

کار

1391/12/21 3:05
نویسنده : مرمر
501 بازدید
اشتراک گذاری

نی نی جون سلام دوسه روز یه خبر مهم برات دارم بیام بگم ولی وقت نمیکنم

اول ازهمه بگم وقتی شما هنوز تو این دنیا نبودی من کارمند یه دفتر هواپیمایی بودم و کارمو هم به حد پرستش دوست داشتم اما بعد شما رو باردار شدم  بخاطر حالم و یه سری مشکلات هم که سرکارم بوجود اومده بود قید کارو زدمو خونه نشین شدم

تا اینکه سه روز پیش خاله ملیحه (همکار قبلی من)زنگ زد و گفت سرکار میری؟فکر کردم شوخی میکنه خندیدم گفتم تا چی باشه

گفت همین کار خودمون دفتر هواپیمایی یهو شوکه شدم گفتم کجا؟ گفت یه جای عالی از الان هم نه از یه ماه دیگه میری؟

گفتم اول باید شرایطشو بدونم و گفت ساعت ١برو دفتر مرکزی ایران ایر اونجا پیش رییس خودتو معرفی کن

منم هول هولکی لباس پوشیدم و مرتب و منظم رفتم ایران ایر مرکزی

رفتم طبقه سوم اتاق رییس با خودم گفتم مث همیشه باید ١ساعت پشت در بمونم اما همینکه اسممو گفتم گفت بفرمایید منتظر شمان خلاصه رفتم تو و دیدم رییس فرودگاه هم هست

عزیز دلم بهترین پیشنهاد هایی که میشه شنید رو بهم گفتن از حقوق بالا و بیمه و پورسانت فروش و .........یه عالمه چیز دیگه بهم گفت قبول میکنی ؟ما قبلا فکرامون رو کردیم و شمارو تایید میکنیم فقط میمونه خودت جواب بدی

وقت گرفتم تا بیام با بابایی مشورت کنمو نظر اونو هم بپرسم گفتن هفته بعد افتتاح آژانسه و اون روز با همسرت بیا برا قرارداد

اول بابا جون یموافق بود و گفت حتما برو این برا ایندت عالیه به خاله هنگامه و عمه ژاله و خلاصه هرکی گفتم گفتن اره برو خوبه

ولی بابایی شب نظرش عوض شد گفت تو بری سرکار آرتین چی میشه؟

گفتم مامان از اول خرداد قول داده بیاد و کمکم کنه ولی بابایی گفت خب تا اون موقع چی؟؟؟؟

راستش آرتین من عشق من فکر الانو نکرده بودم به بابایی گفتم مغازه تو که پایین خونه است یه مدت میتونی نگهش داری شیفت من که همش ٩تا ١ زود میام

گفت نه و قضیه بهمین راحتی تموم شد

البته هنوز امیدوارم یه معجزه شه یه اتفاقی بیفته بابا جونی قبول کنه تا یه ماهو نیم نگهت داره صبحا

ولی دیگه ادامه ندادم قضیه رو

این هفته بهم زنگ میزنن واسه قرارداد جوجه جون دعا کن یه راهی پیدا بشه

 

اما خبر خوب دوست قدیمی  خاله محدثه داره چهارشنبه میاد قلب

خاله معصومه جون هم همکلاسی دوران مدرسه من هم اومده همین روزا عروسی داداشیش دعوتیم این میشه اولین عروسی که شما رفتیماچ

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان حسنا
19 اسفند 91 13:50
عزیزم ایشالا ک همه چش حل میشه
شقایق مامان آرشا
20 اسفند 91 12:23
مامانی خیلی پشنهاد خوبیه ولی دوستانه میگم خیلی زوده اما در این قضیه کسی اذیت نمی شه جز خودت وتنها راه برا رفتن به سر کار یه چیزه قوی باشی که می دونم هستی پس به خدا تکیه کن ایشالا از پسش بر می یای


میدونم که چندماه اول خیلی اذیتم اما فعلا که باباییش میگه ارزش نداره بچه ام تنها بمونه احتمالا منتفیه
مامان سمی
20 اسفند 91 14:37
عزیزم انشاالله هرچی خیر و صلاحتونه همون بشه.اما آرتینی هنوز برای سپردن به هر کسی جز خودت خیلی کوچولوه و نیاز شدید به تو داره،با اینحال امیدوارم بهترینها برات اتفاق بیفته


حق با تو یه عزیزم راستش خودم هم وقتی فک میکنم که باید چند ساعت ازش دور بشم دلم ریش میشه احتمال 90درصد منتفیه ایشالله 1ساله بشه دوباره بکار کردن فک میکنم
مرمر(مامی کسرا)
20 اسفند 91 15:12
اولش بگم چه عکس خوشگلیه ارتین جون.......بعدشم ایشالا که مامانی به خواستش برسه........


مرسی خاله مهربونم ایشالله هرچی صلاحه همون بشه
پرهام ومامانش
24 اسفند 91 20:28
اونجوری مثل مظلوما خوابیده برات میمیرم
مریم
6 خرداد 92 17:59
سلام عزیزم ، وبلاگ خیلی خیلی قشنگی داری امیدوارم در تمام مراحل زندگیتون موفق و خوشبخت باشید خوشحال میشم اگه به من هم سر بزنید من یه وبلاگ آشپزی دارم قراره هر روز یه غذا بذارم البته تازه شروع کردم اگه اومدی امیدوارم که خوشت بیاد