کار
نی نی جون سلام دوسه روز یه خبر مهم برات دارم بیام بگم ولی وقت نمیکنم
اول ازهمه بگم وقتی شما هنوز تو این دنیا نبودی من کارمند یه دفتر هواپیمایی بودم و کارمو هم به حد پرستش دوست داشتم اما بعد شما رو باردار شدم بخاطر حالم و یه سری مشکلات هم که سرکارم بوجود اومده بود قید کارو زدمو خونه نشین شدم
تا اینکه سه روز پیش خاله ملیحه (همکار قبلی من)زنگ زد و گفت سرکار میری؟فکر کردم شوخی میکنه خندیدم گفتم تا چی باشه
گفت همین کار خودمون دفتر هواپیمایی یهو شوکه شدم گفتم کجا؟ گفت یه جای عالی از الان هم نه از یه ماه دیگه میری؟
گفتم اول باید شرایطشو بدونم و گفت ساعت ١برو دفتر مرکزی ایران ایر اونجا پیش رییس خودتو معرفی کن
منم هول هولکی لباس پوشیدم و مرتب و منظم رفتم ایران ایر مرکزی
رفتم طبقه سوم اتاق رییس با خودم گفتم مث همیشه باید ١ساعت پشت در بمونم اما همینکه اسممو گفتم گفت بفرمایید منتظر شمان خلاصه رفتم تو و دیدم رییس فرودگاه هم هست
عزیز دلم بهترین پیشنهاد هایی که میشه شنید رو بهم گفتن از حقوق بالا و بیمه و پورسانت فروش و .........یه عالمه چیز دیگه بهم گفت قبول میکنی ؟ما قبلا فکرامون رو کردیم و شمارو تایید میکنیم فقط میمونه خودت جواب بدی
وقت گرفتم تا بیام با بابایی مشورت کنمو نظر اونو هم بپرسم گفتن هفته بعد افتتاح آژانسه و اون روز با همسرت بیا برا قرارداد
اول بابا جون یموافق بود و گفت حتما برو این برا ایندت عالیه به خاله هنگامه و عمه ژاله و خلاصه هرکی گفتم گفتن اره برو خوبه
ولی بابایی شب نظرش عوض شد گفت تو بری سرکار آرتین چی میشه؟
گفتم مامان از اول خرداد قول داده بیاد و کمکم کنه ولی بابایی گفت خب تا اون موقع چی؟؟؟؟
راستش آرتین من عشق من فکر الانو نکرده بودم به بابایی گفتم مغازه تو که پایین خونه است یه مدت میتونی نگهش داری شیفت من که همش ٩تا ١ زود میام
گفت نه و قضیه بهمین راحتی تموم شد
البته هنوز امیدوارم یه معجزه شه یه اتفاقی بیفته بابا جونی قبول کنه تا یه ماهو نیم نگهت داره صبحا
ولی دیگه ادامه ندادم قضیه رو
این هفته بهم زنگ میزنن واسه قرارداد جوجه جون دعا کن یه راهی پیدا بشه
اما خبر خوب دوست قدیمی خاله محدثه داره چهارشنبه میاد
خاله معصومه جون هم همکلاسی دوران مدرسه من هم اومده همین روزا عروسی داداشیش دعوتیم این میشه اولین عروسی که شما رفتی