من یه فرشته دارم تو خونم
عزیزه دل مامان
مامان بزرگ روز سه شنبه رفت شمال هنوز نیومده رفت اخه دایی نیما میخواد داماد شه و خاله هنگامه هم از اون ور رفت شمال تا برن براش خواستگاری
ولی دل من خون شد بخدا تازه داشتم کیف میکردم که مامانی کنارمه اما خب چکار میشه کرد دایی نیما هم هزارتا ارزو داره دیگهه
مادرجون و پدر جون خیلی ازم خواستن که ما هم همراشون بریم ولی نمیشد اول از اینکه اگه میخواستیم با ماشین دایی نیما بریم ٣روز تو راه بودیمو سشما هم گرما زده میشدی هم اینکه خیلی از ماشین بدت میاد تا میریم تو ماشین زود جیغ و داد راه میندازی از طرفی بابا فرهاد هم نمیتونست بیاد و مامان جونت تصمیم گرفته دیگه تنهایی جایی نداره هرجا بخوایم بریم ٣تایی باهم میریم مادر جون روز جمعه بلیط داشتو رفتیم فرودگاه خیلی اصرار کرد که من نیام ولی دلم میخواست رفتیم فرودگاه و نشستیم گفتن پرواز تاخیر داره زنگ زدم به خاله ملیحه بپرسم مشکل پرواز چیه؟
گفت ٣تا هواپیما خراب شده و یکی داره جور بقیه رو میکشه تو چرا همینطوری رفتی؟(میدونی که مامانیت قبل اینکه شما بیای تو دفتر هواپیمایی کار میکرد چندسال )چرا خبر نگرفتی؟
مادر جون هم سرمن طفلی غرغر کرد تو خودت اینکاره ای و ما باید بیایم بشینیم خلاصه دردسرت ندم تا ساعت ٥اونجا بودیم برای نهار رفتیم کنارک که تو خسته شده بودی و تو رستوران نمینشستی برگشتیم فرودگاه رفتم پیش رییس فرودگاه احوال پرسی کرد و گفت وای نستید پرواز کنسل میشه الان نه دوساعت دیگه
اوومدم به مادر جون گفتم و برگشتیم خونه
تو خونه استراحت کردیمو عصر که بیدار شدیم اومدیم یه زردالو گرفتم دستم دادم بهت بمکیش
بخدا سفت سفت بود یهو دیدم قرمز شدی و داری زور میزنی به مادر جون گفتم آرتین چرا اینجوری میکنه؟
مادر جون بهت نگاه کرد و از جاش پرید دستشو کرد ته حلقتو چپت کرد از تو حلقت اندازه یه انگشت زردالو دراورد یهو زدی زیر گریه الهی مامان بمیره خیلی ترسیدی
خودم داشتم سکته میکردم.جوجوی من مامانی رو ببخش که انقد نادونو بیفکره اگه مادرجون نبود .....خدا اونروزو نیاره که من تحملشو ندارم
کلی مادرجون دعوام کرد و گفت تو چرا انقد بیفکری؟بخدا من فک نمیکرم انقد محکم میک بزنی که بتونی یه تیکه زردالو رو بخوری
خلاصه اینم مهمترین خبر این هفته
شیشه مولتی ویتامینو قطره اهنتو شناخی و تا میبینیشون لباتو سفت بهم میچسبونی و دیگه باز نمیکنی
هرچی میخندونمت میفهمی کلکه و لب از لب باز نمیکنی الهخی فدای تو پسرباهوشم بشم
عاشق روروک شدی و باهاش همه جای خونه سرک میکشی تازگیا هم علاقه خاصی به گیتار بابا فرهاد پیدا کردی و صاف میری طرف اون مجبور شدم فعلا بذارمش تو اتاق خواب
هر وقت میخوام ظرف بشورم میزارمت تو روروک یهو میبینم نیستی و میری زیر میز نها رخوری و موش موشی نگام میکنی
اخه چطوری انقد بامزه و بانمکی؟؟؟؟؟؟از میز خسته بشی و گیتار هم سرجاش نباشه میری پیش گربه روی دیوار
پسرکوچولوی من برای هرمامانی اولین غذا خوردن نی نی اش با کلی خاطره همراهه مدتها بود دلم میخواست بهت غذا بدم اما از اونجا که شما هفت ماهه بدنیا اومدی پیشنهاد دکتر این بود که یکم دیر تر شروع کنم
اولین غذاهایی که خوردی فرنی بوده اینروزا هم حریره بادوم برات درست میکنم خیلی دوست داری
سه روز حریره بادومت رو تو فرنی قاطی میکنم انقد خوشت میاد که خدا میدونه موقع خوردنش چه کارایی میکنی
میوه هایی که مجازی بخوری انبه .موز.هلو.شلیل.گلابی.و سیبه که باید سیب و گلابی رو برات بپزم ولی بقیه همین که رسیده باشه کافیه
تازگیا فقط دوست داری قل بخوری و غلت بزنی برا همین یه پتو روزمین پهن میکنم و میزارمت روی اون تلویزیون رو هم روشن میکنم تو تلویزیون نگاه میکنی و کلی ذوق میزنی
خلاصه اینکه عاشقتم همه جوره
امروز حوصلم سررفته بود گفتم یکم از تو عسلی بلا بشینم با حوصله عکس بگیرم
اینم عکسات