ادامه شهریور 93
از روزیکه بابا فرهاد اومد مشهد به منو شما یه جور دیگه خووووووووووووووش گذشت هرچی بگم کم گفتم
یه روز بابایی طرفای خیابون دانشگاه کارداشت و منم دیدم حوصلم سرمیره باهاش رفتم اما منوشما رفتیم فرهنگسرا نشستیم تا بابایی بیاد و انقد اونجا با مرغابیا بازی کردی و کیف کردی
اینجا شهرطوسه که از یه لحظه غفلت من استفاده کزدی و دیدم کلا خیس اب شدی مجبورشدم لختت کنم تا خشک شی و خودتم چه کیفی کردی بماند بلاچه
اینم تولدروژین جون که بخاطر منو شما یکم عقب انداختش
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی