بهمن 93 اسفند93 فروردین 94
سلام پسرکوچولوی نازم تقریبا ازتولدت ببعد نیومدم برات وبلاگتو اپدیت کنم باور کن اصلا وقت نمیشه بلاخره امروز با بابایی رفتی ددر و منم وقتو غنیمت شمردم زود بریم سر اصل مطلب یه ماه بعد تولدت از پوشک گرفتمت و راحت شدیم هردومون توکه بشدت از پوشک بدت میومد و هرسری با چه مصاعبی پات میکردم خلاصه که در عرض یه ماه این پروژه هم تموم شد البته خودن خیلی اماده بودی و زود زود راه افتادی ناگفته نماند که گاهیم یادت میرفت و روفرش کلی خرابکاری ها کردی 10بهمن سالگرد عقد من و بابا جون بود که باوجود شما که خیلی بهونه گیری میکردی بلاخره یه کیک و یه ژله تونستم درست کنم اما چه کیکی همش خامه اش اب میشد و تو نمیذاشتی من درست بهش برسم بلاخره شبش بابا فرهادو ...
نویسنده :
مرمر
17:45