آرتین آرتین ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

آرتین کوچولو

اخرین شب سال 92

سلام گل من امشب اخرین شبه سال 92 هست و فردا سال جدید بیدار نشستم تا تو اخرین شب سال نو و دو برات از خاطرات روزای اخر بنویسم عشق من اول از همه که 23اسفند تولد دایی علی بود و من براش کیک پختم اما چه کیکی شد نه که پف نکرد اندازه یه ورق کاغذ شد و بدمزه خخخخخخخخخخ عزیزم پارسال تو هم تو تولد دایی بودی اما ببین جقد اقا شدی الهی مامی فدات شه گل من این عکس پارسال این امسال   این روزا حسابی خودتو برا همه شیرین میکنی اصلا غریبی با هیچکسی نمیکنی شبایی که میبرمت منطقه ازاد برای خودت از این مغازه میری تو اون مغازه و کلی کیف میکنی و باهمه هم به زبون خودت میگی و میخندی و اتیشی میسوزونی که بیا و ببین خب گل مامان چهارشنبه سوری پارسال چون ش...
29 اسفند 1392

14 ماهگی گل من

جوجوی مامی اول از همه با تاخیر 14ماهگیت مبارک باشه خوشگل من دوماه از کچل کردنت میگذره اما هنوز موهات کاملا  درنیومده و بیشترش چون طلایی هست دیده هم نمیشه کار هرشبم این شده که برات روغن بادوم بمالم خب اول از همه که دندون چهارم ت هم نیش زده و الان شدی خرگوشک مامان با سه تا و نیم دندون الهی فدات شم دیگه حسابی راه افتادی و توخونه برای خودت بدو بدو میکنی از اینور به اونور و نمیدونی من چه عشق میکنم گل مامانی ارتین نازم کم کم داریم به سال جدید نزدیک میشیم و من بیشتر از همیشه دلم هوای شهر خودم مشهد و کرده دلم میخواد برگردم به شهرم جایی که هرفصلش یه رنگی داره از اینجا خسته ام همیشه هوا داغه اما خب چاره ای نیست و بخاطر رفاه تو مجبوریم حدا...
14 اسفند 1392

من و تو

این پست اختصاص داره فقط به من و تو میخوام بدونی که تو بهترین قسمت از سریال زندگیم بودی و میمونی راستش نمیدونم بعدها چندتا خواهر و برادرداشته باشی اما بدون شک تو عزیزترینشونی چون تو اوج ناامیدی من بدنیا تو دلم اومدی عشقم قسمتی از زندگی من که دوست دارم برات تعریف کنم گل من تشریف بیارین ادامه مطلب وقتی 17سالم بود تو یه عروسی باباتو دیدم و حسابی عاشق و دیوونش دشم بابا قد بلند داشت و خیلی خوش هیکل بووود و از همه مهتر خیلی سربزیز و مودب بود انقد عاشق شدم تا جاییکه مامان بزرگ و. دایی علی بعدشم دربزرگت از ماجرا خبر دار شدن و جواب بابا بزرگ درمقابل عشق من این بود که یا ما یا فرهاد راستش منم خیلی پرو تر از این حرفا بودم و گفتم فره...
8 اسفند 1392

راه افتادن گل پسرم

شیرین عسل مامان بلاخره راه افتادیییییییییییییییییییییییییییییی هوووووووووووووووووووووورا هووووووووووووورا هوررررررررررا انقد من از راه رفتنت ذوق زده شدم که خدا میدونه یه شب به بابا جونت گفتم که بیا ارتینو راه ببریم و باهاش کارکنیم گفت باشه از ایستادنت که چندثانیه خودت وای میستادی شروع شد هرشب باهم حین بازی شروع میکردیم تمرین کردن تا اینکه یه قدم برداشتی و خدا میدونه منو بابا فرهادت چقد ذوق کردیم تا فرداش شد دوقدم و دوسه روز بعدش شد 3یا 4قدم اما زود میفتادی زمین تا امروز29.11.92 تونستی به تنهایی و بدون اینکه جایی رو بگیری خودت بلند شی و کاملا قدم برداری بدون اینکه بیفتیو این سر خونه رو میری اون سر خونه خداروشکر که این روز رو هم دیدم ...
30 بهمن 1392

13ماهگی

  جوجه پرطلای من انقد شیرین شدی که حتی توان یه لحظه دوربودن از تو رو ندارم قبلا ها فک میکردم تا نوزاده بچه خواستنیه اما الان میبینم که توروزبروز که بزرگتر میشه بامزه تری و مهربونتر جونم برات بگه که نمیتونم یه لحظه تنها به حال خودت بذارمت چون زودی میری یه جا و یه شیطونی میکنی چندروز پیش دیدم از موقعیت استفاده کردی و بسته نی رو برداشتی و با خیال راحت داری تند تند تست میکنی اول  با خودم گفتم با خودم گفتم ارتین کجاست صداش درنمیاد اومدم دیدم تو اشپزخونه با خیال راحت نشستی تا صدات کردم مامی جون چکار میکنی دستتو گرفتی طرفم و نی هارو نشونم دادی   تا بهت گفتم بده من فضول چه زود نی هارو انداختی رو رفتی که از صندلی...
21 بهمن 1392

تولد زنبوری

سلام تولد زنبوریه ارتین کوچولوی منه بفرمایین شیرین من بلاخره جشن تولد یه سالگیت هم برگزار شد شب قبلش 26 دی ماه شمارو زود خوابوندم و مشغول چسبوندن تزیینات خونه شدم  بابا فرهاد قبلش زحمت کشیده بود و بادکنکارو باد کرده بود  و بعدش چون خسته بود گرفت خوابید من شروع کردم به چسبوندن تزینات و همرو انجام دادم تا صبحش که با مادرجون و پدرجون و بابا فرهاد رفتیم خرید میوه و اومدیم خونه تا کارهارو کردیم عزیزکم من خواستم برم حموم که شمارو هم ببرم که تا رفتیم اب قط شد و نمیدونی چقد حرص خوردم. خلاصه شما حموم نرفتی جیگر طلا.بعدش هم چون من برای پذییرایی گفته بودم دوستای صمیمیم که 14یا 15نفر میشن 4بیان تا 7 که بعدش مردها و فامیل ب...
1 بهمن 1392

روزانه هایی از جنس 11ماهگی(روزای پایانی )

سرک شیرینم تابحال چندبار نوشتم و همش هی پرید ه و من خسته رو بیحال کرده و رفتم خوابیدم ایشالله امروز مینویسم امیدوارم دیگه نپره اول ازهمه که گل مامان الو کردن یاد گرفتی به چه خوشگلی ادم دوست داره قورتت بده یروز رفتیم خونه خاله نسیم و میگفت کوروش یاد گرفته که الو کنه و گوشی رو داد به کوروش اما کوروش بیحوصله بود و نکفت وقتی اومدیم خونه منو با بابایی مشغول صحبت بودیم که دیدم قند عسل من داره یه چیزایی میگه خوب که دقت کردم دیدم میگی اَلی اخ دوست دارم فدات شم اخه شیرین اخه عسل بووووس عزیز دلکم منو بابا فرهاد درکمال بی رحمی تصمیم گرفتیم کچلت کنیم که خیلی خیل پشیمونم بخدا اما مجبور بودم اخه موهات خیلی خیلی نامرتب شده بود و اصلا قشنگ واینمیستاد...
22 دی 1392

یه ساله شدن گل من

دلبرک من این پست اختصاصیه برای تبریک تولدت پارسال این موقع تازه تورو تو بغلم داده بودن و با حرص و ولع داشتی شیرمیخوردی عروسک من تاصبح با اینکه اونهمه خسته بودم نخوابیدم و فقط و فقط بتو نگاه کردم  عزیزم یک سالگیت مبارک ایشالله 100ساله شی نفسم من عاشقتم و از لحظه لحظه باتوبودن شاد شادم تو بهترین هدیه زندگی منی و میخوام بدونی از اول که قصد بچه دارشدن داشتم تا اخرش که زایمان کردم همش با عشق بود بهترین روزهای بارداری رو داشتم و یه زایمان اسون و خوب و یه نی نی سالم و دسته گل عشق من دوستت دارم پسرمهربونم خیلی وقته که درحال تدارک جشن تولدت هستیم گل من اما به چندعلت تولدت رو عقب انداختم حدود دوهفته اولا که ماه صفرتموم شه .دوما سرماخو...
8 دی 1392

روزهایی از 11ماهگی

پسرقشنگم سلام کوچولوی شیرینم عززیزم چندروزه که دومین دندون که مث مروارید سفیده نیش زده اول دندون پایی سمت چپ درود حالا کناریش سمت راستی هم نیش زده خوشگل نازک چندروزه که میبرمت پایین تو محوطه و سوار رورکت میشی و دنبال بچه ها میدویی و انقد ذوق زده میشی که خدا میدونه تازگیا هم یاد گرفتی برای 3ثانیه تعادل خودتو نگه داری و وایسی عزیز دلم جمعه منو شما و بابافرهاد و مامانجون و دایی علی رفتیم پلاژ لیپار خیلی خیلی خوش گذشت و کلی گفتیم و خندیدیم عکساشو تو ادامه میزارم عزیزم تازگیا بازیا جدید یاد گرفتی مثلا پشت دیوار قایم شی و سرتو یواشکی بیاری بیرون بگی دَ منظورت دالیه یا بازی بگیروبده از دست من یه چیزی میگیری و باز میدی بهم دوباره از...
25 آذر 1392

11ماهگی جوجه پرطلا مبارک

پسرکوچولوی موطلایی من سلام یه دنیا شرمنده بابت اینکه دیر به دیر میام پای وبلاگتو و اپ میکنم باور کن انقد خسته ام شبها که تا تورو میخوابونم خودم هم غش میکنم امروز از صبح هی بخودم گفتم باید بیدار بمونی و وب گل پسری رو اپ کنی اول ازهمه عشق من .امید من.بهونه مامان برای خندیدن 11ماهگیت مبارک خدایا چقد زود میگذره داری کم کم میشی یه ساله باورم نمیشه ................ پسرگلم چندتا خبر خووووووووب هم دارم اول از همه اینکه تو تاریخ27.ابان.92 حس کردم دندونت نیش زده اما اط صبحش هرچی دست به لثه ات میکشیدم خبری نبود تا ساعت 10شب که دستم خورد به یه چیز تیز کوچولو و این اولییییییییییین دندون عشقم بود مبارکت باشه مامی جونم .تو 10ماه و 20روزگی اولین مرو...
10 آذر 1392