آرتین آرتین ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

آرتین کوچولو

رتبه 41

خاله های مهربون آرتین بوووووووووووس برای همتون توی سه روز ثبت نامی که کردیم توی مسابقه بلطف شما دوستای گلم آرتین رتبه ٤١رو داره مرسی دوستام بازم همراهمون باشین و به دوستاتون بگید به ما رای بدن   ...
18 تير 1392

تولد 6ماهگیت مبارک

گل مامان امروز ٦ماهه شدی ٦ماهگیت مبارک عسلم هروز بزرگتر و شیرینتر از روز قبل میشی  و صدالبته خیلی خیلی فضووووووووووووول شدی عاشق کتاب خوندنی هروقت ببینی دستم کتاب یا مجله است با جیغ و داد ازم میخوای بگیریش مخصوصا مجله شهرزاد چونکه رنگی رنگیه و عکس نی نی زیاد داره خیلی دوست داریش همش میخوای اول نگاش کنی بعد هم یکم بخوریش نمیخواستم برات روروک بخرم چون شنیده بودم خوب نیست ولی بلاخره مجبور شدم بخرم چونکه تو اصلا منو ول نمیکردی حالا یکم توش میشینی و خوش میگذرونی بعد هم دوباره خسته میشی و یاد من میفتی سروقت عکس میگیرم و میزارم دوست دارم هزارتا خیلی وقت ندارم تایپ کنم اومدیم شرکت دایی نیما و دایی نیما بغلت کرده و داره غر غر ...
7 تير 1392

روزانه های ماه پنجم (2)

٢٩.٣.١٣٩٢ امروز از دایی نیما خواستم وقتی میخواد بره شرکتش مارو هم ببره خواستم یکم تو شرکت دایی نیما بشینمو یه سر به وبلاگت هم بزنم چون وایمکس خودمون رو بابا فرهاد برده سرکارش اما مگه شما گذاشتی؟یکسره جیغ و داد کردی که یالا منو ببر بیرون دور بده دیگه دیدم چاره ای نیست سوار کالسکه کردمتو بردم دورت بدم خیلی خوشت اومده بود پاهاتو با دستات گرفته بودی و حسابی ذوق میزدی بعد از یه گردش طولانی اومدیم خونه و پدرجون هم اومد خونه ما داشت باهات بازی میکرد و تو هم حسابی شنگول از گردش خونه رو گذاشته بودی رو سرت که یهو پدر جون به منو بابا فرهاد گفت آرتین خوابش برده!!!!!!!!!!!داشتم شاخ درمیاوردم تو وروجک منو جون بسرمیکنی تا بخوابی بعد کنار پدرجون ار...
7 تير 1392

روزانه های ماه پنجم

  پسرگلم چون چندوقت اینترنت نداشتم مجبور شدم همه رو جمع کنم و تو یروز بیام برات بنویسم   گفتم که درگیره اسباب کشی بودم همزمان با ما دایی علی و نیما هم اسباب کشی کردن و هممون رفتیم تو یه مجتمع ولی بلوکمون باهم فرق میکنه   اول اونا خونشون رو چیدن چون وسایلاشون کمتربود و راحت به یه بعدازظهر همه رو بردند و چیدن.ولی وسایل ما چون زیاد بود دوروزو نیم اسباب کشیمون طول کشید برای همین شب چون اون خونه رو جمع کرده بودیمو نمیشد موند و از این ور هم این خونه رو نچیده بودم رفتیم خونه دایی جونا   توهم که عاشق این که تو جمع باشی و همش همرو سرگرم خودت کنی برای اولین بار پاهای کوچولوی نازتو پیدا کردی بادستات گرفتیشون و نمیدونی ...
7 تير 1392

بدون عنوان

دوستای گلم شرمنده همتون شدم یه مدت نبودم و نتونستم سربزنم امروز تا جایی که بتونم به همه سرمیزنم و چندروز دیگه ایشالله وبلاگ چسمل گلمو آپ میکنم درگیر اسباب کشی بودمو خونه چیدن
29 خرداد 1392

5ماهگیت مبارک جوجه پرطلایی

آرتین کوچولوی من پنج ماهگیت مبارک عشق مامان 5ماهه که کنارمی هرشب تو بغل من میخوابی و روز و باتو شروع میکنم و شب رو باتو پایان میدم 5ماهه که بزرگترین حس عاشقی رو دارم حسی که هیچ وقت پایانی نداره.پسرکوچولوی من روزی میرسه که مردی میشی و من پیر و فرتوت ولی اون موقع هم همین حس الان رو دارم همیشه کوچولو ترین و شیرین ترین برای من میمونی. عزیزکم هروز یه کار بامزه انجام میدی الان سه روزه که ساعت 7صبح بیدار میشی انقد وول میخوری و میخندی که منو بابایی هم بزور چشمامون رو باز میکنیم صبحا بیخیال من میشی همش به طرف بابایی میچرخی و پاهات و جمع میکنی میاری بالا و میزنی به بابایی دستت و هم همش میزنی به دستشو خلاصه انقد بامزه بازی درمیاری تا بیچاره باب...
9 خرداد 1392

خوابیدن نانازت

شیرین عسلکم دلبرکم دوسه روزه یاد گرفتی با دستت چنگ بزنی به چیزایی که میبینی حالا یا موهای منه که محکم میگیری تو دستتو میکشی یا چشمو دماغ و لب و هرچیوی که تو دستت بیاد دستتو دراز میکنی و محمکم میگیری هرچیزیو حتی جغجه اتو هم از روزمین بادستت بر میداری اینروزا همش داری تف میکنی همه خونه رو اب برد بسکه از لب و دهن شما اب اویزونه و همش هم بالبات بازی میکنیو صدای بووووووووووووووو در میاری از اینکه لبات میلرزه خوشت میاد خواب شبونت هم مث ماه شده راس ساعت 11مثل یه پسر دسته گل میخوابی تا صبح که ساعت 10.30بیدار میشی قبلا ها مامانی موقع خواب اذیت میکردی اما الان همین که شیرت میدم خوابت میبره ویه بار هم ساعت 3شب و یه بار هم 6صبح برای شیر بیدار م...
6 خرداد 1392