مرداد 93
کوچولوی شیرین من حدودا دوماه بودکه سرکاربرگشتم اما توبیطاقت شده بودی همش بهم میچسبیدی و کریه میکردی زمان باهم بودنمون کم شده بود و بزرگترین مشکل نگهداری تو زمانیکه من نبودم بود اول دایی خیلی کمک کردبعد بابا و بعدشم چندروزی فرستادمت مهدکودک تا به این نتیجه رسیدم نمیشه حقوق خوب فرصت شغلی عالی همه چی خوب بود جزحال تو همه گفتن عیب نداره این دورانم زود میگذره بزرگ شه یادشم نمیاد که چطوربزرگ شده اما من نتونستم باخودم کناربیام درگیر بودم اساسی بین رفتن یا نرفتن تا بابایی توروازمهدکودک اورد خونه دیدم رنگ و روت زرد شده گفتم چی شده گفت وقتی دنبالت اومده داشتی از گریه هلاک میشدی با مستخدم تنها بودی و مربیا همه براخودشون...
نویسنده :
مرمر
12:45